این سورة الفجر پانصد و هفتاد و هفت حرفست، صد و سى و هفت کلمه، سى آیه، از شمار کوفیان، و سى و دو آیه از شمار مدنیان، و بیست و نه آیه از شمار بصریان.


اختلافست میان ایشان اندر چهار آیت کوفیان فی عبادی آیت شمارند، مدنیان و نعمه آیة شمارند، و علیْه رزْقه آیت شمارند، و جی‏ء یوْمئذ بجهنم آیت شمارند. و این سوره مکى است، جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسران. و اندرین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. روایت کنند از ابى کعب از پیغامبر (ص) گفت: «هر که سورة الفجر برخواند روز آدینه، خداى عز و جل او را بیامرزد و هر که در دیگر روزها برخواند، نورى باشد او را روز قیامت. قوله: و الْفجْر و لیال عشْر و الشفْع و الْوتْر و اللیْل إذا یسْر این همه سوگندان است که رب العالمین یاد مى‏کند و در قرآن ذکر سوگند بسیار است زیرا که قرآن بلغت عرب فرو آمده بر عادت عرب، و العرب اکثر خلق الله قسما فی کلامها. در هیچ لغت آن سوگندان نیست که در لغت عرب و رب العالمین مصطفى (ص) در تبلیغ رسالت و سخن گفتن با مشرکان سوگند میفرماید: «قلْ بلى‏ و ربی» «قلْ إی و ربی إنه لحق».


و الْفجْر وقت الفجار الصبح و المراد به النهار کله، کقوله: «و الضحى‏» و قیل: فجره الله لعباده فجرا، اى اظهره فی افق السماء فی المشرق مبشرا بادبار اللیل المظلم و اقبال النهار المضی‏ء و ابتداء یوم من الایام، و هما فجران مستطیر و هو المحرم للأکل و الشرب فی رمضان و مستطیل و هو الذى قبله کذنب السرحان و لا یتعلق به حکم. و قیل: معنى انفجر انفجار الماء من العیون و النبات من الارض. و قیل: انفجار الماء من اصابع رسول الله (ص) یوم الطائف. و قیل: انفجار الناقة من الصخرة لصالح (ع).


فعلى قول من یقول: الْفجْر شق عمود الصبح اختلفوا فی انه اى فجر؟ فقال قوم بالعموم و انه فجر کل یوم الى انقضاء الدنیا و هو قول القرظى و خص الآخرون فقالوا: هو فجر اول یوم من المحرم تنفجر عنه السنة. و قال الضحاک: هو فجر اول ذى الحجة لان الله تعالى قرن الایام به. و قال مقاتل: «فجر» کل جمعة فی کل سنة. و قیل: هو «فجر» یوم النحر. قوله تعالى: و لیال عشْر هى العشر الاول من ذى الحجة و هی افضل ایام السنة.


قال النبی (ص): «سید الشهور شهر رمضان و اعظمها ذو الحجة».


و عن جابر بن عبد الله قال: قال رسول الله (ص): «ان افضل ایام الدنیا ایام العشر». قالوا: یا رسول الله و لا مثلهن فی سبیل الله؟ قال: «لا الا عفر وجهه فی التراب».


و قال (ص): «اختار الله الزمان فاحب الزمان الى الله الاشهر الحرم و احب الاشهر الحرم الى الله ذو الحجة و احب ذو الحجة الى الله العشر الاول.


و عن ابن عباس (رض) قال: قال النبی (ص): «ما من ایام ازکى عند الله و لا اعظم اجرا من خیر عمل فی عشر الاضحى». قیل: یا رسول الله و لا المجاهد فی سبیل الله؟ قال: «و لا المجاهد فی سبیل الله الا رجل خرج بنفسه و ما له فلم یرجع من ذلک بشی‏ء.


و کان رسول الله (ص) اذا فاته شی‏ء من رمضان قضاه فی عشر ذى الحجة. قال: «و صیام یوم منها یعدل بصوم سنة و قیام لیلة منها یعدل بلیلة القدر».


و قال الضحاک: فی قوله: و لیال عشْر قال: هى العشر الاول من شهر رمضان. و قال ابن عباس: هى العشر الاواخر من رمضان، و قیل: هى العشر الاول من المحرم التى عاشرها یوم عاشوراء اقسم الله عز و جل بها لشرفها و فضیلتها و العرب تذکر اللیالى و هی تعنیها بایامها فما تقول بنى هذا لبناء لیالى السامانیة. و المراد بها الایام.


و الشفْع و الْوتْر قال ابن عباس: «الشفع» الخلق بماله من الشکل «و الْوتْر» الخالق الفرد بما لیس له مثل، و ذلک ان الله تعالى خلق من کل شی‏ء زوجین. کقوله: و منْ کل شیْ‏ء خلقْنا زوْجیْن و قال تعالى: و خلقْناکمْ أزْواجا و الْوتْر هو الله الاحد الصمد الذى لمْ یلدْ و لمْ یولدْ و لمْ یکنْ له کفوا أحد. و قیل: الشفْع یوم النحر و الْوتْر یوم عرفة، لان یوم عرفة هو التاسع و هو وتر، و یوم النحر هو العاشر و هو شفع. و قیل: الشفْع و الْوتْر الصلوات، فان فیها شفعا و و ترا فصلاة المغرب وتر و الاربع البواقى شفع. و قیل: الشفْع ابواب الجنة لانها ثمانیة، و الْوتْر ابواب النار لانها سبعة، فکانه اقسم بالجنة و النار. و قال الحسن: «الشفْع و الْوتْر» العدد کله فمنه شفع و منه وتر. و قال مقاتل بن حیان: «الشفع» الایام و اللیالى، و الْوتْر الیوم الذى لا لیلة بعده و هو یوم القیامة. قرأ حمزة و الکسائى: الْوتْر بکسر الواو و قرأ الآخرون بفتحها و هما لغتان. قوله: و اللیْل إذا یسْر اى «اذا» مضى و ذهب کما قال: «و اللیْل إذْ أدْبر».


و قال قتادة: اذا جاء و اقبل. و قیل: «إذا یسْر» یعنى: یسرى فیه السارى کما یقال: لیل نائم، اى ینام فیه النائم، و اراد کل لیلة. و قال مجاهد و عکرمة و الکلبى: هى لیلة المزدلفة. و قیل: هى لیلة القدر، و قیل: لیلة الاضحى. قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب: «یسرى» بالیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء ایضا و الباقون یحذفونها فی الحالین. فمن حذف فلو فاق روس الآى و من اثبت فلانها لام الفعل و لام الفعل لا تحذف فی الوقف، نحو قوله: هو یقضى و انا اقضى.


هلْ فی ذلک قسم لذی حجْر اى هلْ فی ذلک کفایة «لذى» عقل فیعرف عظم هذه الاقسام. و قیل: هلْ فی ذلک ما یقسم به اهل العقل اذا بالغوا فی القسم، و قیل: کفى «ذلک» قسما «لذى» العقل، و سمى العقل حجرا لانه یحجر صاحبه عن الباطل کما یسمى عقلا لانه یعقله عن القبائح و جواب القسم قوله: إن ربک لبالْمرْصاد و اعترض بین القسم و جوابه قوله عز و جل: أ لمْ تر معناه التعجب اى «الم» تخبر «الم» تعلم کیْف فعل ربک بعاد.


یخوف اهل مکة، یعنى: «کیف» اهلکهم؟ و هم کانوا طول اعمارا و اشد قوة من هولاء! قیل: هما عادان عاد الاولى و هی آدم و هم قوم هود اهلکوا بالریح و عاد الآخرة و هی ثمود، و هم قوم صالح اهلکوا بالصیحة. و قیل: ارم قبیلة من عاد الاولى. قال محمد بن اسحاق: ارم اسم جد عاد و هو عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح، و التقدیر: «بعاد» سبط «ارم» و قیل: هو ابو عاد و التقدیر «بعاد» ابن «ارم» و هو لا ینصرف یکون فی موضع الجر منصوبا. و قیل: «ارم» اسم البلدة و التقدیر «بعاد» صاحب «ارم» فحذف المضاف. و قیل: «ارم» اسم دمشق، و قیل: اسم الاسکندریة، و قیل: اسم مدینة بناها شداد بن عاد. قوله: «ذات الْعماد» اى «ذات» الاجسام الطویلة قال ابن عباس: یعنى: طولهم مثل «العماد» کان الانسان منهم من ستین و سبعین ذراعا الى مائة ذراع، رأى عظم ذراع میت منهم اثنى عشر ذراعا او عظم ساق بارض الیمن فعلى هذا معنى: لمْ یخْلقْ مثْلها فی الْبلاد اى «لمْ یخْلقْ» مثل عاد و قبیلته «فی الْبلاد»، من شدة قوتهم و طول قامتهم و هم الذین قالوا: «منْ أشد منا قوة». و قال الکلبى: «ارم» هو الذى یجتمع الیه نسب عاد و ثمود و اهل السواد و اهل الجزیرة کان یقال: عاد ارم و ثمود ارم فاهلک الله عادا ثم ثمود و بقى اهل السواد و الجزیرة و کانوا اهل عمد و خیام و ماشیة سیارة ینتجعون الغیث و الکلا فذلک قوله: «ذات الْعماد» اى «ذات» العمد و الخیام ینتقلون من مکان الى مکان للانتجاع. و قیل: «ذات الْعماد» اى «ذات» البناء الرفیع «التى لم» تخلق مدینة «فی الْبلاد» مثل مدینتهم و هی المدینة «التى» بناها شداد بن عاد على صفة لمْ یخْلقْ مثْلها فی الْبلاد الدنیا.


و بیان این قصه آنست که از امام عصر خویش عثمان بن سعید الدارمى روایت کردند از عبد الله بن صالح از ابن لهیعة از خالد بن عمران از وهب بن منبه از عبد الله بن قلابه، این عبد الله بن قلابه گفت: شترى گم کردم در صحراى عدن همى‏گشتم در آن بیابان در طلب شتر، تا در افتادم بدیوار بستى عظیم، چنان پنداشتم که آنجا مردم‏اند شهرنشین: قصد کردم در درون دیوار بست شدم شهرستانى عظیم دیدم، اساس آن از جزع یمانى، دیوارها از زر و سیم، قصرها بر بالا بر ستونهاى زبرجد و یاقوت بداشته و بالاى قصرها غرفه‏ها از زر و سیم و لولو و یاقوت ساخته، درهاى آن قصور و غرف بعضى از یاقوت سرخ و بعضى از یاقوت سپید همه مقابل یکدیگر ساخته، همه زمین آن بنادق مشک و زعفران ریخته، در کویهاى آن درختهاى میوه‏دار ببار آمده، و زیر درختان جویها روان، درکنده‏ها سیم خام و بجاى سنگ ریزه مروارید و مرجان. آن مرد در آن جایگه مدهوش و متحیر شد. با خود گفت: و الذى بعث محمدا بالحق ما خلق الله تعالى مثل هذا فی الدنیا. مثل این در دنیا نیست، مگر آن بهشت است که رب العالمین در کتاب خویش وصف آن کرده! گفتا: دستم بدان زبرجد و یاقوت نمیرسید که سخت استوار و محکم بود. یکى از آن مروارید و بنادق مشک و زعفران لختى برداشتم و بیرون آمدم. و من خانه در یمن داشتم با خانه خود رسیدم و از آن قصه بعضى باز گفتم و از آنچه داشتم اثر توانگرى بر من پیدا شد. آن قصه و خبر منتشر گشت و خلیفه آن روزگار معاویه بود.


این خبر بوى رسید، مرا بخواند و شرح آن قصه از من درخواست. من آنچه دیده بودم بخلوت با وى بگفتم. معاویه کس فرستاد و کعب احبار را حاضر کرد، گفت: یا با اسحاق هل فی الدنیا مدینة من ذهب و فضة؟ در دنیا هیچ شارستانى را دانى که بناى آن از زر و سیم نهاده‏اند؟ کعب قصه آن مدینه از کتب پیشینیان خوانده بود، گفت: بلى آن مدینه که رب العالمین در کتاب قرآن میگوید إرم ذات الْعماد مدینه‏اى است که شداد عاد بنا نهاده. عاد اولى را دو پسر بود، یکى شداد و دیگر شدید، عاد هالک شد و این دو پسر از وى باز ماندند و دیار و بلاد بقهر بستند و خلق را مقهور خود کردند. شدید نیز هالک شد و شداد بر همه زمین مالک شد تنها، و دیگر ملوک زمین همه منقاد وى گشتند و سر بر خط فرمان وى نهادند. و این شداد برخواندن کتب پیوسته مولع بود و در کتابها و قصه‏ها حدیث بهشت خداوند جل جلاله و صفات آن بسیار خوانده بود و دانسته. نفس وى بر وى آراست از سر تمرد و تکبر و طغیان که من چنان بهشت در دنیا بسازم. و در ممالک وى دویست و شصت ملک بود. بفرمود تا هر ملکى در مملکت خویش هر چه داشت از زر و سیم و جواهر همه بوى فرستاد و استادان حاذق از همه دیار و اقطار جمع کرد تا آن مدینه بر آن صفت بساختند. بسیصد سال از آن فارغ شدند. آن گه بفرمود تا گرد آن شارستان دیوار بستى بر آوردند تا حصنى حصین گشت و بفرمود تا گرد بر گرد آن حصن هزار قصر بساختند و در هر قصرى وزیرى از وزراء خویش بنشاند با اهل و عیال و مال، و بفرمود تا هزار علم بر مثال منارها بساختند و مردان مبارزان بسان پاسبانان بر آنجا نشاند، آن گه ده سال دیگر ساز و جهاز خود مى‏ساخت و ترتیب آن میداد که خود با آن مدینه تحویل کند با خیل و حشم و وزرا و ندما و سپاه فراوان، فرا راه بود و عمر وى بنهصد سال رسیده، چون میان وى و میان مدینه یک روزه راه مانده بود، رب العالمین از آسمان بفرمان روان صیحه‏اى فرستاد و همه را بیکطرف هلاک کرد که از ایشان یکى زنده نماند. آن گه کعب احبار معاویه را گفت: در روزگار خلافت تو مردى از جمله مسلمانان ازین سرخى کوتاه مردى که بر پیشانى و بر گردن خالى دارد، و در آن بیابان شترى مى‏طلبد، در آن شارستان شود! و آن مرد عبد الله قلابه بود و در آن مجلس حاضر بود نزدیک معاویه! کعب با وى نگرست گفت: هذا و الله ذلک الرجل.


اینست قصه إرم ذات الْعماد التی لمْ یخْلقْ مثْلها فی الْبلاد قوله: و ثمود الذین جابوا الصخْر اى و بثمود الذین جابوا الصخْر بالْواد الجوب: القطع، تقول: جبت القمیص، و منه سمى الجیب و الناقة تجوب الفلاة کانوا یقطعون الصخور بوادى القرى وادى الحجر من الشام و یتخذون منها بیوتا کما قال الله عز و جل: و ینْحتون من الْجبال بیوتا آمنین. قال اهل السیر: اول من نحت الجبال و الصخور الرخام ثمود فبنوا من الدور و المنازل الفى الف دار و سبعمائة الف کلها من الحجارة. اثبت ابن کثیر و یعقوب الیاء من الوادى وصلا و وقفا على الاصل و اثبتها، و رش عن نافع وصلا، و الآخرون یحذفونها فی الحالین على وفق روس الآى.


و فرْعوْن ذی الْأوْتاد یعنى: فرعون موسى و هو الولید بن مصعب بن ریان ابن ثروان ابو العباس القبطى و الیه تنسب الاقداح العباسیة «و فرْعوْن» لقب، و القبط تسمى الجبابرة فراعنة. قوله: «ذی الْأوْتاد» اختلفوا فیه فقال بعضهم: یعنى الجنود و الجموع الکفرة الفجرة الذین کانوا «اوتاد» مملکته و یقون امره. و قال سعید بن جبیر: کانت له منارات یعذب الناس علیها. و قیل: «الاوتاد» عبارة عن ثبات مملکته و طول مدته کثبوت «الاوتاد» فى الارض قال الشاعر: فی ظل ملک ثابت «الاوتاد».


و قال ابن عباس: سمى فرعون ذا «الاوتاد»، لانه اذا کان غضب على احد مده بین اربعة «اوتاد» حتى یموت و کذلک فعل بامرأته آسیة بنت مزاحم و بامرأة خازنه خربیل و کانت ماشطة هیجل بنت فرعون. اصحاب سیر گفته‏اند که: این ماشطه دختر فرعون را موى بشانه میزد، شانه از دست وى بیفتاد، گفت: تعس من کفر بالله.


دختر فرعون گفت: هل لک من آله غیر ابى؟! جز از پدر من ترا خدایى هست؟! ماشطه گفت: الهى و آله ابیک و آله السماوات و الارض و احد لا شریک له. دختر برخاست گریان پیش پدر شد. پدر مرو را گفت: چرا میگریى؟ گفت: ماشطه مرا گفت که: خداى من و خداى پدر تو و خداى هفت آسمان و زمین یکى است، یگانه و یکتا که او را شریک و انباز نیست. فرعون مرو را بخواند و او را بعذاب خویش بیم داد، گفت: اگر از این گفتار و این دین که دارى برنگردى و بخدایى من اقرار ندهى ترا بمیخ بند هلاک کنم. ماشطه با وى همان گفت که با دختر گفت و از توحید الله برنگشت.


فرعون بفرمود تا او را چهار میخ کردند و او را بمیخها در زمین دوختند و مار و کژدم فرا سینه وى گذاشتند. فرعون گفت: ترا دو ماه در این عذاب فرو گذارم، اگر از دین خویش بازنگردى. گفت: من از توحید و از دین حق بازنگردم و اگر هفتاد ماه مرا در این عذاب دارى! ماشطه دو دختر داشت: یکى خرد که شیر همى‏خورد و یکى بزرگ بزنى رسیده. آن بزرگ را بیاوردند و سر وى بر سینه مادر بریدند و مادر از این برنگشت. آن طفل رضیع را بیاوردند. مادر چون آن طفله دید بگریست و جزع کرد. رب العالمین آن طفله را زبان فصیح دید تا گفت: یا اماه لا تجزعى فان الله قد بنى لک بیتا فی الجنة! اصبرى فانک تفیضین الى رحمة الله عز و جل و کرامته. اى مادر صبر کن، جزع مکن! اینک برحمت و کرامت الله مى‏روی و ببهشت جاودان. پس او را هلاک کرد و الله تعالى او را بجوار رحمت خویش برد و فرعون کس بطلب شوهر وى فرستاد، خربیل، و او را نیافتند. پس فرعون را گفتند که: خربیل در فلان جایگه بر فلان کوه گریخته. فرعون دو مرد فرستاد بآن جایگه، خربیل را دیدند در نماز ایستاده سه صف از وحوش بیابان بر متابعت وى ایستاده، ایشان هر دو بازگشتند و خربیل دعا کرد بالله گفت: اللهم انک تعلم انى کتمت ایمانى مائة سنة و لم یظهر على احد، فایما هذین الرجلین کتم على فاهده الى دینک و اعطه من الدنیا سوله و ایما هذین الرجلین اظهر على فعجل عقوبته فی الدنیا و اجعل مصیره فی الآخرة الى النار. گفت: خداوندا خود میدانى که صد سال ایمان پنهان داشتم و هیچ دشمن بر من ظفر نیافت و حال من بر کس آشکارا نگشت. خداوندا ازین دو مرد آن یکى که کار و حال من بر من بپوشد او را راه نماى بدین خویش و ایمان کرامت کن و از دنیا آنچه خواهد مرادش حاصل کن، و از این دو مردان یکى که حال من ظاهر کند و دشمن را بر کار من اطلاع دهد، در دنیا او را بعقوبت شتابان و در عقبى او را بآتش رسان. ایشان هر دو بازگشتند، دعاى خربیل در یکى رسید ایمان آورد و مسلمان پاک دین گشت و با پیش فرعون نشد و آن دیگر بر فرعون شد و قصه خربیل بآشکارا گفت على روس الملأ. فرعون گفت: با تو هیچکس بود که بآنچه تو میگویى گواهى دهد گفت: فلان کس با من بود، و همان گوید که‏ من گفتم. آن مرد را بیاوردند و فرعون از وى پرسید که: آنچه این مرد میگوید راست است؟ او جواب داد که: لا ما رأیت مما قال شیئا: از آنچه او میگوید خبر ندارم و هیچ ندیدم. فرعون بفرمود تا آن مرد بدگوى را بردار کردند و آن دیگر را بنواخت و عطا داد. پس خبر به آسیه رسید که فرعون ماشطه را بمیخ بند هلاک کرد. آسیه گفت: این دین اسلام تا کى پنهان دارم و بر ناشایست دیدن چند صبر کنم؟! با فرعون گفت: انت شر الخلق و اخبثه عمدت الى الماشطة فقتلتها اى فرعون بترین آفریدگان تویى، خبیث‏ترین عالمیان تویى که آن ماشطه را چنان بعذاب بکشتى. فرعون گفت: مگر آن جنون که ماشطه را گرفت ترا نیز گرفت؟! گفت: من دیوانه نه‏ام و مرا جنون نگرفته من همى‏گویم که: خداى من و خداى تو، خداوند هفت آسمان و هفت زمین است آن یگانه یکتاى بى‏شریک و بى‏انباز.


فرعون او را نیز بمیخ بند درکشید، هم چنان که با ماشطه کرد، و آسیا سنگى عظیم بر سینه وى فرو گذاشت. رب العزة آن ساعت در بهشت بر وى گشاد و ناز و نعیم بهشت فرا پیش چشم وى داشت تا آن عذاب بر وى آسان گشت و گفت: «رب ابْن لی عنْدک بیْتا فی الْجنة و نجنی منْ فرْعوْن و عمله و نجنی من الْقوْم الظالمین». قوله: الذین طغوْا فی الْبلاد اى کفروا و جاوزوا قدرهم و توثبوا على الله عز و جل و نصبوا له الحرب و همت برسله لیأخذوهم.


فأکْثروا فیها الْفساد بالکفر و القتل و النهب و منع الناس عن عبادة الله و طالت اعمارهم و ساءت اعمالهم بارض الیمن و ثمود بارض الشام و نمرود بالسواد و قبط بمصر.


فصب علیْهمْ ربک سوْط عذاب اى ارسل من فوق عذابا سطا بهم فدمرهم.


قال الزجاج: جعل سوطه الذى ضربهم به العذاب.


إن ربک لبالْمرْصاد قال مقاتل: ممر الناس علیه لا یفوته احد و یوخذ کلا بما یفعله. و فی التفسیر ان الصراط سبع قناطر ثلاث صعود و ثلاث هبوط، و السابعة وسطها فی اعلى الصراط على القنطرة الاولى الامانة التى لا یجاوزها الا من اداها فی الدنیا. و على القنطرة الثانیة الرحم لا یجاوزها الا من وصلها فی الدنیا و الله عز و جل على القنطرة الاعلى ثانى رجلیه: «یقول: «و عزتى لا یمر بى الیوم ظلم ظالم» و فی بعض الروایات ان على جسر جهنم سبع قناطر یسأل العبد عن الشهادة. فى اولاها فان اتى بها تامة جاز الى الثانیة، فیسأل عن الصلاة فان جاء بها تامة جاز الى الثالثة، فیسأل عن الزکاة فان جاء بها تامة جاز الى الرابعة، فیسأل عن الصوم، فان جاء به تاما جاز الى الخامسة، فیسأل عن الحج و فی السادسة عن العمرة و فی السابعة عن المظالم، فان خرج منها قیل له: «انطلق الى الجنة».


فأما الْإنْسان إذا ما ابْتلاه ربه نزلت فی عتبة بن ربیعة، و قیل: فی امیة بن خلف الجمحى «ابْتلاه» اى امتحنه «ربه» بالنعمة «فأکْرمه» بالمال «و نعمه» بما وسع علیه «رزقه» «فیقول ربی أکْرمن» اى فضلنى بما اعطانى یرى الاکرام فی کثرة الحظ من الدنیا هذا کقوله: «لیقولن هذا لى».


و أما إذا ما ابْتلاه بالفقر «فقدر علیْه رزْقه» اى ضیق «علیه» و قیل: جعله على مقدار البلغة و الکفایة «فیقول ربی أهانن» اى اذلنى، بالفقر یرى الهوان و المذلة فی قلة الحظ منها، فرد الله على من ظن ان سعة الرزق اکراما و ان الفقر اهانة فقال: «کلا» اى لیس الاکرام و الاهانة فی کثرة المال و قلته. و انما الاکرام و الاهانة فی الطاعة و المعصیة. و قیل معنى: «کلا» هاهنا اى لم یکن ینبغى ان یکون الحمد على نعمه دون فقره، بل ینبغى ان یکون حمده على الحالین جمیعا. قرأ ابو جعفر و ابن عامر: «فقدر» بتشدید الدال و الآخرون بالتخفیف و هما لغتان. و قرأ نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب اکرمنى و أهاننی بإثبات الیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء و الآخرون یحذفونها وقفا و وصلا. قوله: بلْ لا تکْرمون الْیتیم قرأ اهل البصرة: «یکرمون» و «یحضون» و «یأکلون» و «یحبون» بالیاء فیهن و قرأ الآخرون: بالتاء لا تکْرمون الْیتیم اى «لا» تحسنون الیه، و قیل: «لا» تعطونه حقه. قال مقاتل: کان قدامة بن مظعون یتیما فی حجر امیة بن خلف فکان یدفعه عن حقه فنزل فیه: لا تکْرمون الْیتیم.


و لا تحاضون على‏ طعام الْمسْکین اى لا یأتونه و لا یأمرون به، و تقدیره: «على» اطعام «طعام المسکین». و قیل: وقع الطعام موقع الاطعام کالنبات موقع الانبات. و قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسائى و عاصم «تحاضون» بفتح الحاء و الف بعدها اى «لا» یحض بعضکم بعضا علیه.


و تأْکلون التراث اى میراث الیتامى و اموالهم «أکْلا لما» اى شدیدا بالغلبة و هو ان یأکل نصیبه و نصیب غیره و ذلک انهم کانوا لا یورثون النساء و الصبیان و یأکلون نصیبهم. و قال «ابن زید» الاکل اللم الذى یأکل کل شی‏ء یجده لا یسأل عنه احلال ام حرام؟ و یأکل الذى له و لغیره. و قیل: «أکْلا لما» اى جمعا. یقال: لممت ما على الخوان المه اذا جمعته فاکلته اجمع.


و تحبون الْمال حبا جما اى کثیرا مفرطا فیه. یقال: جم الماء فی الحوض اذا اجتمع فیه و کثر.


«کلا» اى ما ینبغى ان یکون الامر هکذا. و قال مقاتل: اى لا یعقلون ما امروا به فی الیتیم و فی المسکین. ثم اخبر عن تلهفهم على ما سلف منهم حین لا ینفعهم فقال عز من قائل: إذا دکت الْأرْض دکا مرة بعد مرة و کسر کل شی‏ء على ظهرها من جبل و بناء و شجر فلم یبق على ظهرها شی‏ء. قال الزجاج: «دکت» زلزلت. قوله: و جاء ربک و الْملک صفا صفا هذا کقوله: «هلْ ینْظرون إلا أنْ یأْتیهم الله فی ظلل من الْغمام و الْملائکة صفا صفا» اى تصف الملائکة صفوفا کصفوف اهل الدنیا. قیل: اهل کل سماء صف على حدة فتکون سبعة صفوف. قوله: و جی‏ء یوْمئذ بجهنم قلل عبد الله بن مسعود و مقاتل فی هذه الآیة: تقاد جهنم بسبعین الف زمام کل زمام بید سبعین الف ملک، لها تغیظ و زفیر حتى تنصب على یسار العرش و روى فلا یراها ملک مقرب و لا نبى مرسل الا جثا لرکبته یقول: نفسى نفسى، و نبینا (ص) یقول: امتى امتى.


«یومئذ» یعنى: یوم یجاء «بجهنم» «یتذکر الْإنْسان» اى یتذکر ما اخبر به فی الدنیا فیتعظ و أنى له الذکْرى‏ اى «انى» ینفع ذلک و من این له التوبة. قال الزجاج: یظهر التوبة و من این له التوبة و لیس بدار التکلیف.


یقول یا لیْتنی قدمْت لحیاتی اى «قدمت» من الاعمال الصالحة «لحیوتى» بعد موتى.


فیوْمئذ لا یعذب عذابه أحد قرأ الکسائى و یعقوب: «لا یعذب» و «لا یوثق» بفتح الذال و الثاء على معنى «لا یعذب» «احد» فى الدنیا کما «یعذب» هو فی الآخرة.


«و لا یوثق» مثل وثاق الله «احد» «یومئذ». و قیل: هو رجل بعینه و هو امیة بن خلف، یعنى: «لا یعذب» کعذاب هذا الکافر «احد» «و لا یوثق» کوثاقه «احد»، فعلى هذه القراءة الهاء الاولى و الثانیة راجعتان الى الانسان. و قرأ الآخرون بکسر الذال و الثاء، و معناه: «لا» «احد» فى الدنیا «یعذب» مثل ما «یعذب» الله ذلک الیوم و «لا» «احد» فى الدنیا «یوثق» مثل «وثاقه» للکافر ذلک الیوم و یجوز ان یکون معناه: «لا یعذب» عذاب الله «احد» اى «لا» یتولى «عذابه» غیره فهو الذى یتولى تعذیب الکفار و توثیقهم بنفسه من غیر ان یکلهما الى غیره، فیکون فیه زیادة فی التهویل. و یجوز ان یکون ذلک فی بعض اوقاتهم و على هذه القراءة الهاء الاولى و الثانیة راجعتان الى الله. و یروى ان ابا عمرو رجع فی آخر عمره الى قراءة من قرأ بفتح الذال و الثاء. و قیل: هى قراءة النبی (ص). قوله: یا أیتها النفْس الْمطْمئنة اى المطمئنة بالله و بالایمان من قوله: الذین آمنوا و تطْمئن قلوبهمْ بذکْر الله. و قیل: اطمأنت بالبشرى من الملائکة، من قوله: و أبْشروا بالْجنة. و قیل: اطمأنت اذا اوتیت کتابها بیمینها. قال الحسن: «النفْس الْمطْمئنة» المومنة الموقنة، الراضیة بقضاء الله، الآمنة من عذاب الله. و قیل: القلب الساکن بسکینة الیقین لا یخالجه شک. یقال: نزلت فی حمزة بن عبد المطلب و اختلفوا فی وقت هذه المقالة فقال قوم: یقال لها ذلک عند الموت، فیقال لها:


ارْجعی إلى‏ الله «راضیة» بما اعطیت من الثواب «مرضیة» عنک اى الله عنک راض. و قال الحسن: اذا اراد الله قبضها اطمأنت الى الله و رضیت عن الله و رضى الله عنها. و قال عبد الله بن عمرو: اذا توفى العبد المومن، ارسل الله عز و جل ملکین و ارسل الیه بتحفة من الجنة، فیقال لها: اخرجى أیتها النفْس الْمطْمئنة اخرجى «الى» روح و ریحان و رب عنک راض فتخرج کاطیب ریح مسک وجده احد فی انفه و الملائکة على ارجاء السماء یقولون: قد جاء من الارض روح طیبة و نسمة طیبة فلا تمر بباب الا فتح لها و لا یملک الا صلى علیها حتى یوتى بها الرحمن فتسجد. ثم یقال لمیکائیل: «اذهب بهذه فاجعلها مع انفس المومنین» ثم یومر فیوسع علیه قبره سبعین ذراعا عرضه و سبعین ذراعا طوله و ینبذ له فیه الریحان ان کان معه شی‏ء من القرآن کفاه نوره و ان لم یکن جعل له نور مثل الشمس فی قبره، و یکون مثله مثل العروس ینام فلا یوقظه الا احب اهله الیه. و اذا توفى الکافر ارسل الله الیه ملکین و ارسل قطعة من بجاد أنتن و اخشن من کل خشن، فیقال: أیتها النفْس الخبیثة اخرجى «الى» جهنم و عذاب الیم و رب علیک غضبان. و قال ابو صالح فی قوله: ارْجعی إلى‏ ربک راضیة مرْضیة. قال هذا عند خروجها من الدنیا فاذا کان یوم القیامة، قیل: فادْخلی فی عبادی و ادْخلی جنتی و قال آخرون: انما یقال لها ذلک عند البعث. قال ابن عباس: الخطاب لروح المومن یأمرها الله بالرجوع الى الجسد فیکون قوله: «إلى‏ ربک» اى «الى» امر «ربک»، و قیل: «إلى‏ ربک» اى «الى» بدن صاحبک فسمى ذلک ربا کما یقال: رب الدار و رب الدابة.


فادْخلی فی عبادی اى مع «عبادی» «جنتی». و قیل: «فى» جملة «عبادى» الصالحین مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین. و قیل: فی عبادی اى «فى» عبادتى و طاعتى فحذف التاء کاقام الصلاة.


و قال بعض اهل الاشارة: یا أیتها النفْس الْمطْمئنة الى الدنیا «ارْجعی» الى الله بترکها و الرجوع الى الله سلوک سبیل الآخرة. و فی بعض التفاسیر ان هذه الآیة نزلت فی خبیب بن عدى الذى صلبه اهل مکة و جعلوا وجهه الى المدینة فقال:


اللهم ان کان لى عندک خیر فحول وجهى نحو قبلتک، فحول الله وجهه نحو القبلة من غیر ان یحوله احد فلم یستطع احد ان یحوله. و قیل: نزلت فی عثمان بن عفان بین انه سیقتل شهیدا مظلوما. و قال سعید بن جبیر: مات ابن عباس بالطائف فشهدت جنازته فجاء طائر لم یر على خلقته فدخل نعشه ثم لم یر خارجا منه فلما دفن تلیت هذه الآیة على شفیر القبر لا یرى من تلاها.


یا أیتها النفْس الْمطْمئنة ارْجعی إلى‏ ربک راضیة مرْضیة فادْخلی فی عبادی و ادْخلی جنتی‏